جدول جو
جدول جو

معنی هم محله - جستجوی لغت در جدول جو

هم محله
(هََ مَ حَلْ لَ / لِ)
دو تن که در یک کوی خانه دارند. همسایه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هم مال
تصویر هم مال
شریک در مال و ثروت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم مسلک
تصویر هم مسلک
دو یا چند تن که دارای یک مرام و مسلک باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هم چله
تصویر هم چله
دو یا چند تن که با هم چله بگیرندبرای مثال چون نداری دانه ای را حوصله / چون تو با سیمرغ باشی هم چله؟ (عطار - ۲۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
(هََلَ / لِ)
هم وزن. هم سنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِ لَ)
ارض ممحله، زمین خشک سال رسیده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین خشک و بی آب وعلف. (از شرح قاموس). ارض ممحل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ حُقْ قَ / قِ)
دو چیز که در یک ظرف یا قوطی قرار داده شوند، به کنایه، دو تن که همنشین و همخانه شوند:
مرا با جادویی هم حقه سازی
که برسازد ز بابل حقه بازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ مَ حَل ل)
کوهی است از بنی وبر. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ لَ)
هم روش. هم مذهب. در اصطلاح، کسانی را گویند که عضو یک حزب سیاسی باشند
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ لَ)
پوست برۀ شیرخواره که در آن شیر نهند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظرفی از پوست از بهر شیر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ / لِ)
آنکه با دیگری نالد. (یادداشت مؤلف). روضه خوانها می گویند: خواهر، با زهرا همناله شو. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(گِ مَ حَلْ لَ)
دهی است از دهستان دابو بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 15000 گزی شمال خاوری آمل، کنار رود خانه هراز. هوای آن معتدل و دارای 215 تن سکنه است. آب آن از رود خانه هراز ومحصول آن برنج، کنف و صیفی است. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی است از توابع چهاردانگه بخش هزارجریب مازندران. (ترجمه سفرنامۀ مازندران رابینو ص 167)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَ)
دهی از دهستان سیاهکلرود است که در بخش رودسر شهرستان لاهیجان واقع است و 210 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(شُ مَ حَلْ لَ)
دهی از دهستان لنگاشهرستان شهسوار. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از رود خانه کاظمرود. محصول عمده آنجا برنج، چای و مرکبات. راه آن ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
کم ارجی، کم نواختی کم مهری دارای اعتبار و اهمیت اندک بودن 0، کم توجهی کم لطفی: (از همین امروز من تصمیم گرفته ام نسبت باو کم محلی نشان بدهم)
فرهنگ لغت هوشیار
هم مذهب، هم روش همدین همباور، همرشته دو یا چند تن که دارای یک مسلک و طریقه باشند (نسبت بهم)
فرهنگ لغت هوشیار
صوفیانی که با هم چله گیرند، مصاحب همنشین: چون نداری دانه ای را حوصله چون تو باسیمرغ بای هم چله ک (منطق الطیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضمحله
تصویر مضمحله
مونث مضحمل
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که دارای اعتبار و اهمیت اندک باشد، کم توجه (نسبت بدیگران) کم لطف
فرهنگ لغت هوشیار
رئیس محله، در بازیهای کودکان مبدا یا محلی است که بازی از آن جا شروع و به همان جا ختم میشود که بدان هوا نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کم محل
تصویر کم محل
((~. مَ حَ))
بی اعتبار، کم توجه، کم لطف
فرهنگ فارسی معین
هم عقیده، هم فکر، هم مرام، هم مشرب، هم مشرب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع لیتکوه آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شیرگاه سوادکوه، از توابع دهستان یخکش بهشهر، از
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لنگای شهر عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان هراز پی شمال آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی